با آغازدهه 30، همزمان با آشوب ها و کشاکش های سياسی درايران، مستند سازی جدا ازحجم زياد، روال تازه ای می يابد. مصدق به حکومت رسيده است. قرارداد 1933، که بواسطه آن انگليس منابع نفتی را غارت می کرد، لغوشده است. امريکای تازه نفس قصد دارد جايگزين انگليس باشد. سيل خبرنگاران و فيلمبرداران خارجی راهی ايران می شوند. ايران کانون خبری جهان می شود. مسئله نفت، بيشترين کارهای مستند را به خود اختصاص می دهد. تظاهرات گروههای سياسی درتهران و فيلمهايی از وضع زندگی مردم در مرحله بعد قرارمی گيرند. کودتای امريکايی 28 مرداد، نقطه پايان رخدادهاست. فيلم برداران و خبرنگاران خارجی ايران را ترک می کنند. آنچه باقی می ماند، انبوهی از فيلم های با ارزش است. مجموعه اين فيلم ها در رژيم گذشته، برای وزارت فرهنگ و هنر و تلويزيون خريداری شده، صحنه هايی ازآنها سرهم بندی می شود و بعنوان فيلمی که درآن شاه "يک منجی قلمداد می شود"، درسينماها به نمايش درمی آيد. شاخص اين گونه آثار، فيلمی ست که سالهای 56 و 57 نشان داده شد. درهمه اين فيلمها حقيقت تحريف شده است. صحنه های تظاهرات مردم عليه شاه درقبل از28 مرداد، آنچه مربوط به مصدق و ياران اوست، پائين کشيدن مجسمه شاه و پدرش، فرارشاه در25 مرداد سال 32، فروش قرضه ملی و... همه حذف شده اند. و آنچه باقی مانده، اينچنين است: عده ای (که گوينده گفتار متن آنها را "وطن فروش مزدور"می خواند) دراطراف ميدان بهارستان بدست نيروهای انتظامی سرکوب می شوند؛ طرفداران شاه برای بازگشت او به ايران درخيابان ها درحال تظاهرات هستند؛ شعبان جعفری در يک جيپ، کنارعکس بزرگی ازشاه نشسته است که جيپ ترمز می کند و عکس شاه روی سرجعفری می افتد؛ هواپيمای اختصاصی شاه روی باند می نشيند؛ شاه، خندان، درحالی که دست تکان می دهد از پلکان پائين می آيد؛ تيمسارزاهدی به استقبال او می رود؛ عده ای از پاسبانهای شهربانی برای شاه هورا می کشند چند زن و مرد که سرو وضعشان حاکی ازفقراست دست می زنند؛ صحنه های افتتاح و اصلاحات يکی پس ازديگری نشان داده می شود؛ نيروهای نظامی با تجهيزات کامل ازجلوی شاه رژه می روند؛ فيلم با نمايی ازتخت جمشيد  که ضد نورگرفته شده، پايان می يابد.

بعد ازانقلاب با مجموعه همين آثارمستند، فيلمی نشان داده می شود که صحنه های حذف شده را درخود دارد. برای نمونه درصحنه ميدان بهارستان نيروهای انتظامی به مخالفان شاه هجوم می برند، اما مردم مجتمع شده سردرپی آنها می گذارند. نيروهای انتظامی، سواربراسب، به تاخت می گريزند.

دررابطه با همکاری بين اداره اطلاعات و روابط فرهنگی امريکا ازيک سو و اداره هنرهای زيبای کشور، درسال 1328، سازمان فيلمبرداری دانشگاه "سيراکيوز"، گروهی را راهی ايران می کنند اين گروه (معروف به گروه سيراکيوز) شروع به ساختن فيلم های مستند تبليغاتی می کنند. فيلم های زيادی  که اين گروه می سازد به ظاهرخالی ازمضامين سياسی است، اما با توجه به گفتارمتن و مونتاژ تصاوير جهت سياسی فيلم، که همانا خصلت سلطه جوئی ست، عيان می شود. دراين فيلم ها، ازيک سونشان داده شده تا ايران کشوری درنهايت عقب ماندگی تصويرشود و ازسوی ديگر، با توجه به مهر و نشانی که تيراژ بر خود دارد و اين عنوان برفيلم که: "مردم امريکا، اين فيلم را به وسيله برنامه های همکاری اصل چهار به مردم ايران هديه کرده اند، امريکا يک دوست خيرخواه و ناجی قلمداد گردد. فيلمهای اين گروه، از نظرساختمان بسيارساده هستند، در واقع نوارعکسهای متحرکی از فقر و فلاکت و نادانی مردمند که با زبانی ساده موضوع خود را بيان می کنند. با نگاهی به عنوان فيلمهای اين گروه، که تعدادی از آنها با بودجه وزارت کشاورزی و وزارت بهداری ساخته شد، راه نفوذ فرهنگی و سياسی آمريکا، به زبان ساده، عيان می شود. "آب پاک"، "پيشرفت دامپروری"، "غذا و سلامتی"، "جلوگيری ازاسهال"، "چاه و فاضلاب"، "چرا کودکان تلف می شوند"، "درختکاری"، "سمپاشی درختان"، "سل علاج پذيراست"، "طريقه خزانه کاری"، درسال 1332، وزارت فرهنگ و هنر با اداره اطلاعات و روابط فرهنگی امريکا به توافق می رسد که گروه فيلم برداری دانشگاه سيراکيوز همچنان درايران بماند و ضمن تدريس فيلمسازی، به کارفيلمسازی خود همچنان ادامه دهد.

شيوه مستندی که گروه سيراکيوز عرضه کرد، بعلاوه آموزش فيلمسازی توسط اين گروه در هنرهای زيبای کشور، دست به دست هم داده ايجاد نوعی فيلم مستند کرد که وجه غالب آثارساخته شده درايران را دربر می گيرد. با نگاهی به جنبه های تبليغاتی فيلمهايی که شاگردان اين گروه (بويژه شفتی و محمدقلی ستاربه عنوان شاگردان اولين دوره اين کلاس ها) عرضه کردند، رد خطی که گروه سيراکيوزايجاد کرد، يافت می شود. پايه های مستند سازی از همان برمستند گزارشی- تبليغی استوار می شود. توجه به شيوه گفتارنويسی و مونتاژ، عرصه تشابه را عيان تر می سازد.

شاگردان گروه سيراکيوز يکی پس از ديگری فارغ التحصيل می شوند، با شروع فيلم سازی داستانی و گرم شدن بازارنمايش فيلمهای ايرانی، عده ای ازدانشجويان ايرانی که درخارج درس سينما می خوانند، راهی ايران شده، بازارمستند سازی را رونق می بخشند. فرخ غفاری در محل موزه ايران باستان (بعدا به محل مدرسه هنرپيشگی انتقال می يابد) و حسن شيروانی درمحل انجمن گيتی، اقدام به نمايش آثارارزشمند مستند می کنند و به رونق سينمای مستند ابعاد گسترده تری می دهند.

****

سال 1336، تجلی اين رونق است. «از قطره تا دریا»،«یک آتش»،«چشم انداز»ساخته ابراهیم گلستان و «ابنيه تاريخی اصفهان»، «اصفهان» ساخته محمدقلی ستار، فيلم های شاخص قابل توجهی هستند که دراين سال عرضه می شوند.

با نگاهی به آثار ساخته شده از دهه 30 به بعد، سفارشی بودن آثار همچنان جلب توجه می کند. "ابنيه تاريخی"، "انواع رقص های محلی"، "حفاريهای باستان شناسی"، " هنرهای دستی و چگونگی ساخت آنها"، "پيشرفتهای صنعتی"، "سفرهای ملوکانه"... وجه اين آثار را تشکيل می دهد.

به تحقيق می توان گفت که نیمی از آثار، فيلمهايی است در مورد "زری بافی"، "قالی بافی"، "پارچه بافی"، "سفال سازی" و "ابنيه تاريخی". علت اصلی اين امر را بايد دولتی بودن مراکز فيلمسازی مستند جستجو کرد، که بالطبع به مضامينی به مذاقشان خوش می آمد جهت سياست های تبليغی آنها باشد. بسياری از فيلمسازان تحصيل کرده، برای فرار از چارچوب مناسبات سينمای مبتذل فيلم فارسی به اين مراکز پناه بردند. بدون آنکه انديشه کنند که سير ابعاد گوناگونش درايران، سر در يک آبشخور دارد، و بوسيله يک دستگاه داده می شود. بدين رو است که می بينيم هرکجا که مضمون فيلمی پا را از چارچوب های تعيين شده بيرون می گذارد به بن بست روبرو می شود. «اون شب که بارون اومد»، «قلعه»، «تهران پايتخت ايران است» ساخته کامران شيردل، «سوپ شهر خاموش» ساخته منوچهر طیاب، نمونه های بارز اين مدعاست. فيلم های شيردل با حذف و تعديل به نمايش درآمدند. اما فيلم طياب قبل از نمايش تکه پاره شد. موارد فوری از حذف پاره ای از صحنه ها، از بسياری فيلمهای ديگر است.

دشواری درتهيه فيلم هايی با مضامين سياسی اجتماعی، زمينه ساز ساختن معدود فيلم ها با قالب های انسانی عاطفی می شود. «آوایی که کهنه می شود» ساخته خسرو سینایی، «بيراهه» ساخته حسن تهرانی، «ندامتگاه» ساخته کامران شيردل نمونه ای ازاين دست فيلمها هستند. فيلمهايی که فقط به عنوان ثبت "غم غربت" و اندوهگين کردن تماشاگر مطرح هستند و بس. آنچه اين بين از همه بيشتر حائز اهميت است، گرايش به "شکل گرايی" است. فيلم ساز تحصيل کرده که از درد مردم پيرامونش هم اندکی می داند و می داند ساختن فيلم سياسی و اجتماعی و يا حد فيلمی که ريشه هايی هرچند کم عمق درواقعيت دارد، باعث دردسر است، پس به شکل گرائی رو می آورد. «سفال» و «ریتم» ساخته منوچهرطياب و «موج و مرجان و خارا» ساخته مشترک ابراهيم گلستان و آلن پندری، شاخص چنين آثاری هستند. فيلم هايی ازاين دست، حرف خاصی برای گفتن ندارند، اما از ساخت سينمايی درخور توجهی برخوردارهستند.

سوای شکل گرايی، پناه بردن به استعاره و گوشه و کنايه، نوعی ديگر از گريز است. دراين شکل ازکار، فيلمساز قصدش را آنقدر در لفافه می پيچد که فهم آن گاه بسيار مشکل است. درفيلم «نخل» ساخته ناصر تقوايی، «طلوع فجر» ساخته احمد فاروقی، «بوم سيمين» ساخته کامران شيردل، «جام جم» ساخته محمدرضا اصلانی، شاهد بسياری ازاين پيچيدگی ها دربيان سينمايی هستيم.

دربين آثار مستند، فيلمهايی هستند که ظاهرا به بررسی زمينه های گوناگون زندگی مردم پرداخته اند. آنچه درمورد اين دسته ازآثار قابل بيان است، سطحی نگری و بی توجهی فيلمساز به عمق مسائل است. با آنکه خميرمايه مستند، ضبط واقعيات عينی است، اما دوربين اين فيلم سازان از اين مهم عاجز مانده است. درواقع، فيلمساز نسبت به آنچه قصد ضبطش را داشته، شناخت و آگاهی نداشته است. لازمه ساختن فيلم هايی در زمينه مردم شناسی و جامعه شناسی احتياج به مطالعه و تحقيق دارد. فيلم سازان مستند ما يا از درک اين موضوع غافل بوده و به آن بهايی نداده اند و يا به عنوان يک انجام وظيفه دولتی از آن سر باز زده اند. فيلمهای «آزار سرخ» ساخته غلامحسين طاهری دوست» ، «چهره 75» ساخته هژیر داریوش، «داوری ايزدی» ساخته منوچهر طبری، «روشندلان» ساخته بزرگمهر رفیعا، «شقايق سوزان» ساخته هوشنگ شفتی، «عروس» ساخته ذکريا هاشمی، «عصاری» ساخته ايرج حائری، «گل آفتاب گردان» ساخته بزرگمهر رفيعا جزو اين آثار هستند. درچهره 75، هژيرداريوش به زندگی روستائيان اطراف کرمان می پردازد. آداب و رسوم و زمينه های اقتصادی آنان را، همراه تصاويری که گفتار را همراهی می کند بر می شمارد؛ اما از يک تحليل و نگاه جامعه شناسانه باز می ماند. در "داوری ايزدی" طبری آنچنان محو عمليات محيرالعقول دراويش قادريه می شود که ريشه يابی را بدست فراموشی می سپارد. "شقايق سوزان" شفتی، فرسنگ ها از "علف" کوير و بی شو ادراک، عقب است. فيلم فقط درچار چوب عرضه تصاوير شسته رفته باقی مانده است. شقايق سوزان، نه تنها واقع گرا نيست که گذاب است. "عروسی" ذکريا هاشمی نيزخلاصه شده در ساز سرنا و صدای دهل و حرکت جمعی گروهی که می رقصند.

و اما، تعجب برانگيزخواهد بود اگردربين صدها اثرمستند، شاهد فيلم هايی برجسته و قابل توجه نباشيم. عليرغم تمامی نقاط ضعفی که درمستند سازی ايران ذکرشد، انگشت شمار فيلم هايی هستند که فيلمساز، با آنها به ضبط حقيقت نايل آمده است. کامران شیردل با «تهران پايتخت ايران است» و «قلعه» شگفتی می آفريند. کار ناصر تقوايی در «باد جن» تحسين برانگيز است. فروغ فروغ فرخزاد با «خانه سیاه است» مستندی شاعرانه خلق می کند. «سياوش درتخت جمشيد» فریدون رهنما، کار در خور توجهی است. نادر افشار نادری با فيلم پژوهش گرانه «بلوط» ثابت می کند که فيلم مردم شناسانه بدون تحقيق، چيزی جزدوری ازحقيقت نيست.... و اما آثاری ازاين دست درخيل فيلمهای گزارشی- تبليغاتی گُم می شود.


 منبع: کتاب «فرهنگ فیلم های مستند ایران» نوشته مسعود مهرابی